درباره وبلاگ ![]() عشق یعنی اشک توبه در قنوت خواندنش با نام غفار الذنوب عشق یعنی چشمها هم در رکوع شرمگین از نام ستار العیوب عشق یعنی سر سجود و دل سجود ذکر یا رب یا رب از عمق وجود . . . ----------------------------------- یارب ز تو دل به هرکه بستم توبه بی یاد تو هرکجا نشستم توبه صدبار شکستم و ببستم توبه زین توبه که صدبار شکستم توبه ----------------------------------- به شهرعاشقانه ی ماخوش اومدین ماسعی می کنیم بهترین مطالب رو ازخدا.ازآرامش.ازعاشقی براتون بزاریم ممنون ازخوبیتون موضوعات آخرین مطالب پيوندها ازتبادل لینک باشهرعاشقی سپاسگذاریم نويسندگان |
شهرعاشقی
هرچی دل تنگت بخواد
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:گفتگو با خدا, داستان گفتگو با خدا, متن گفتگو با خدا ,قصه گفتگو با خدا ,داستان های, :: 2:44 بعد از ظهر :: نويسنده : عاشق
ر رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم.خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟من در پاسخش گفتم: "اگر وقت دارید"خدا خندید:وقت من بی نهایت است...در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟پرسیدم: "چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟"خدا پاسخ داد: کودکی شان.اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند،عجله دارند که بزرگ شوند،و بعد دوباره بعد از مدت ها، آرزو می کنند که کودک باشند.اینکه آن ها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست بیاورندو بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورنداینکه با اظطراب به آینده می نگرندو حال را فراموش می کنندو بنابراین نه در حال، زندگی می کنند و نه در آینده اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند،و به گونه ای میمیرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.دست های خدا دستانم را گرفتبرای مدتی سکوت کردیمو من دوباره پرسیدم: ادامه مطلب ... |
|||
![]() |